معنی هدایت و راهنمایی

حل جدول

هدایت و راهنمایی

ارشاد


راهنمایی

ارشاد، هدایت، رهنمود


هدایت

رهنمود، راهنمایی

ارشاد، دلالت، راهنمایی، هدی

لغت نامه دهخدا

راهنمایی

راهنمایی. [ن ُ / ن ِ / ن َ] (حامص مرکب) راهنمائی. عمل راهنمای.دلالت و هدایت. (ناظم الاطباء). ارائه ٔ طریق. رهنمایی. رهنمونی. راهنمونی. راهنمون شدن. ارشاد. رهبری. هدی. (منتهی الارب): و راهنمایی شان کرده بود به چنگ زدن به چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). و راهنمایی کند او را [القادر باﷲ را] بسوی راه راست. (تاریخ بیهقی چاپ دکتر فیاض ص 308).
- اداره ٔ راهنمایی و رانندگی، نام اداره ای از توابع شهربانی کل کشور ایران که حفظ نظم و قوانین و نظامات مربوط به عبور و مرور وسایط نقلیه و دارندگان و رانندگان آن وسایط و هدایت آنان را بعهده دارد.


هدایت

هدایت. [هَِ ی َ] (ع اِمص) هدایه. رهبری. راهنمایی. ارشاد. رهنمونی. (یادداشت به خط مؤلف). نمایش راه راست و راهنمایی ودلالت و نجات از گمراهی. (ناظم الاطباء):
بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. (تاریخ بیهقی).
قومی که بر هدایت ایشان خرد مشیر
قومی که بر سخاوت ایشان جهان عیال.
ناصرخسرو.
انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود. (کلیله و دمنه). برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). دیگری به نور هدایت عقل بر سریر قناعت نشسته. (کلیله و دمنه).
زهی دولت که امکان هدایت یافت خاقانی
کنون صد فلسفی فلسی نیرزد پیش امکانش.
خاقانی.
ائمه ٔ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
تابه من امید هدایت کراست
تا به خدا چشم عنایت کراست.
نظامی.
ز حرص من چه گشاید تو ره بخویشتنم ده
که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت.
سعدی.
- هدایت کردن، دلالت کردن. راهنمائی کردن. (یادداشت به خط مؤلف).
- هدایت کننده، آن که دیگری را راه نمایی کند.
- هدایت یابنده، آن که هدایت و راهنمایی پذیرد: برانگیخت او را در حالتی بود چراغ نوردهنده، و بشارت دهنده و ترساننده و هدایت کننده و هدایت یابنده. (تاریخ بیهقی). رجوع به هدایه شود.

هدایت. [هَِ ی َ] (اِخ) صادق. رجوع به صادق هدایت شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

راهنمایی

عمل راهنما هدایت رهبری. یا اداره راهنمایی و رانندگی اداره ای در شهربانی که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است شعبه تامین وسایل عبور و مرور و وسایل نقلیه.

مترادف و متضاد زبان فارسی

راهنمایی

ارشاد، رهنمونی، هدایت


هدایت

ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی،
(متضاد) اضلال

نام های ایرانی

هدایت

پسرانه، راهنمایی کردن به مسیر درست، ارشاد، نویسنده نامدار قرن چهاردهم، صادق هدایت

فرهنگ معین

راهنمایی

(~.) (حامص.) عمل راهنما، هدایت، راهبری.، اداره ~ و رانندگی اداره ای که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است.

فرهنگ عمید

راهنمایی

راه نشان دادن به کسی، عمل راهنما،
رهبری، هدایت،
رسیدگی به عبور و مرور وسایط نقلیه،
(اسم) دورۀ تحصیلی سه‌ساله بعد از ابتدایی و قبل از دبیرستان،


هدایت

راهنمایی کردن، راه راست نمودن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

هدایت

راهبرد، رهنمود، راهنمایی

معادل ابجد

هدایت و راهنمایی

743

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری